سیزده ماهگی دختر گلم
دختر گلم مبینا منو ببخش که دیر به دیر وبلاگت رو بروز رسانی میکنم
مبینا الان دیگه سیزده ماهش تمام شده و تو این مدت پیشرفت زیاد داشته، الان راحت راه میره و تا حدودی میدوه و کنجکاوی خیلی زیادی داره. هرچیزی رو میبینه میخواد بهش دست بزنه و از زیر تلویزیونی و میز و صندلی و تخت و پله و ... بالا میره (از دیوار راست بالا میره) و کنترول تلویزیون و گوشی تلفن شده اسباب بازی مبینا و اصلا به اسباب بازیها و عروسک هایی که من و باباییش براش خریدیم اهمیت نمیده و باهاشون بازی نمیکنه اما در عوض علاقه خاصی به وسایل آشپزخونه و مخصوصا ظرف و ظروف داره و یاد گرفته چطوری کابینت آشپزخونه رو باز کنه و همه چیو به هم بریزه من که بعضی وقتا از دستش آسی میشم ولی متاسفانه چون سرم شلوغه و مبینا هم زیاد اذیت میکنه اونقدر وقت ندارم که از خراب کاری هاش فیلم یا عکس بگیرم همش در حال تمیز کردن خرابکاری های مبینا هستم.
موقع غذا خوردنش که دیگه قابل توصیف نیست کلا هر روز بعد از نهار مبینا رو مستقیم می برمش حموم، شما تصور کنید دیگه چه بلای سر خودش در میاره دست و پای خورشتی انگار افتاده باشه تو یه قابلمه بزرگ غذا.
دختر گلم دیگه میتونه تا حدودی حرف بزنه و بگه بابا و مامان من که عاشق مامان گفتناشم مخصوصا صبحا که از خواب بلند میشه بهم میگه ماما.
باباییش که میخواد بره سر کار اگه بیدار باشه دنبالش گریه میکنه و وقتی از سر کار برمیگرده حسابی ذوق میکنه و خودشو می اندازه تو بغلش و خودشو برای باباییش لوس میکنه.
و با کلی خرابکاری های دیگه که جا نمیشه همشو براتون بنویسم خلاصه تبدیل شده به یک وروجک کوچولو، من که عاشقشم.
عکس مبینا خونه ی بابا بزرگش توی روستا
مبینا در حال تماشای تلویزیون
اینجا دختر گلم هم داره سرشو شونه میکنه هم تلویزیون رو نگاه میکنه
اینجام داشته با کنترول گیرنده میزده توی تلویزیون که باباییش مچشو گرفته و نمیزاره اینکارو انجام بده ولی از چشمای دختر شیطونم پیداست که هنوز از فکر شیطنتش نیومده بیرون