پانزده ماهگی دخمر خشملم
مبینا خونه بابا بزرگ (پدری) باباییش بعد امتحان از دانشگاه اومده مبینا داره جزوه های بابایی رو می خونه از وقتی که بخاری برقی روشن میکنیم مبینا بهش نزدیک نمیشه و از دور وایمیسه و با دست بهش اشاره میکنه و میگه اووووف ، اووووف. فدای دختر نازم بشم که میدونه بخاری جیزه و احتیاط میکنه . دیگه صبح ها که دخترم از خواب پا میشه خان خانی به تلویزیون نگاه میکنه منم هرکاری میکنم درستش کنم میگم دختر گلم اینطوری گردنت میشکنه بهم گوش نمیده بازم جیغ میزنه همونطوری دراز میکشه. آخه من چیکارش کنم ؟ شیطونه مامان زیر چشمی نگام میک...
نویسنده :
مامان مبینا
22:16