سالگرد به هم پیوستنمون مبارک
همسر عزیزم سالگرد ازدواجمون مبارک
از خدای عزیزم ممنونم که سه سال پیش در تاریخ هشت خرداد سال نود و یک من و تو رو به هم رسوند و دختر گلمون روهم برای شیرینی زندگیمون بهمون هدیه داد.
اما دختر گلم سالگرد ازدواج من و مامان امسال با هر سال کمی فرق داشت و من هم مجبور شدم با کمی تاخیر و مخفیانه دور از چشم مامانی اقدام به نوشتن این خاطره شیرین کنم.
دختر گلم امسال نزدیک بود قبل از سالگرد ازدواج سرمو به باد بدم. حتما میپرسی چطوری؟ امسال مامانی تاریخ سالگرد ازدواجمون رو قاطی کرده بود و در حالی که هشتم خرداد میشد جمعه ولی مامانی فکر میکرد روز پنجشنبه میشه از اونجایی که صبح ها میرم اداره و بعد از ظهرها هم میرم مغازه کار میکنم روز پنجشنبه عصر هم رفته بودم مغازه و بر حسب اتفاق هم کارم زیاد طول کشید و تا ساعت یازده مشغول بودم وقتی کارم تموم شد و میخواستم برگردم خونه گوشیمو از تو جیبم بیرون آوردم و دیدم وای مامانی بهم اس ام اس داده و سالگرد ازدواج رو تبریک گفته و ده تا هم تماس بی پاسخ از مامانی داشتم از اونجایی که سر و صدا تو مغازه زیاد بود و صدای زنگ گوشی هم قبلا کم کرده بودم اصلا صدای زنگ رو نشنیده بودم. مثل هر مرد دیگه ای تو این موقعیت پیش بینی نیم ساعت بعدش که میرسم خونه اصلا برام سخت نبود و مثل روز برام روشن بود که چه شب سختی خواهم داشت.
بلاخره رسیدم خونه کلید و انداختم تو در و در رو باز کردم دیدم مامانی داره تلویزیون تماشا میکنه و مبینا هم طبق معمول در حال بازی و سر و صدا. (وضعیتش این شکلی بود )
منم گفتم:سلام ولی جوابی نشنیدم، از اینجا پی به وخامت اوضاع بردم.
خلاصه با کلی خواهش و تمنا و منت کشی و توجیح خانم که امروز هفتم بوده و فردا هشتم و آوردن تقویم به عنوان سند قائله به خیر و خوشی تموم شد و خطر از بیخ گوشم رد شد.
فردای اون روز هم که سالگرد ازدواجمون بود من رفتم کیک و کادو گرفتم و سه تایی دور همی کلی خوش گذروندیم.
نا گفته نماند که مامانی هنوز هم قبول نمیکنه که تاریخ سالگرد ازدواجمون رو اشتباه کرده و میگه خودش از قصد میخواست هفتم جشن سالگرد ازدواج رو بگیره.
ولی بابایی منو تو میدونیم که مامانی ...