دو هفته ای که گذشت ...
مامان ببخش که دیر به دیر برات مطلب مینوسم آخه خودت خون به دلم میکنی و من نمیرسم برات بنویسم ولی با این وجود همیشه سعی خودم رو میکنم وبلاگت رو بروز نگه می دارم.
یکی از کار هایی که مبینا روزی چندبار تکرار میکنه و منو حرص میده اینه که میره کشوی لباساش رو باز میکنه و همه رو میریزه کف اتاق و باشون بازی میکنه و من بیچاره هم مجبورم روزی چند بار لباسا تا بزنم و بزارم توی کشو.
بدون عنوان :
آخر هفته رفتیم روستا خونه آقا جونم که خیلی خوش گذشت مبینا هم با بع بعی کوچولوها کلی بازی میکرد میدوید دونبالشون میگرفتشون بغلشون میکرد و نازشون میکرد و گریه میکرد میخواست بع بعی های بزرگ هم براش بگیریم تا موهاشون رو بگیره و بکشه منم هرچی میگفتم مامان گناه دارن زبون بسته ها رو آزار نده به خرجش نمی رفت.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی